امروز کارم رو از دست دادم. کاری که حدود سه سال و نیم درگیرش بودم. کاری که از طرف خانواده و اطرافیانم جدی گرفته نمیشد؛ برای خودم اما، به معنای واقعی کلمه "کار" بود. کاری که مجبور به پذیرشش نبودم، انتخابم بود و به خاطرش کلی سرزنش شدم، با این حال تو هر شرایطی محکم و امیدوارانه پاش وایستادم و حتی دیگران رو هم به صبوری تشویق کردم. خیالم این بود شریک فعالیتی هستم که ارزش بیشتری از صرفا یه کار معمولی با هدف کسب درآمد و. ایجاد میکنه. خیالم این بود که همین درآمد کم چقدر بهم میچسبه وقتی کارم رو بدون پارتی و رانت و صرفا با تکیه بر اعتبار خودم به دست آوردم و حفظ کردم. شوقم از این بود که دیگه روزای سخت داره تموم میشه و وقتش رسیده نتیجه این صبرو ببینم. اما.

نه کسی اخراجم کرده و نه عمر اون کار تموم شده. ولی من از دستش دادم. حالا چرا و چجوریش ماجرایی داره که الان مجال توضیحش نیست.

اولش خواستم غر بزنم؛ بگم حیف اون عمر و انرژی و امیدواری. ولی یادم اومد قرارم با خودم چیز دیگه ای بود.

حدود چهار سال پیش کار دیگه ای که مدت ها برای پا گرفتنش وقت و انرژی گذاشته بودم رو به دلایلی رها کردم. هنوز از اون تصمیم پشیمون نشدم، منتها اون زمان با از دست دادنش یه حسی شبیه ناکامی پیدا کردم. حس میکردم بخشی از رویاهای به خیال خودم واضحی که برای آینده داشتم محو و مبهم شد. فکر بی نتیجه موندن اون همه تلاش و شب بیداری آزارم میداد. از طرفی نمیتونستم تجربه های ارزشمندی که تو اون مدت داشتم رو نبینم. همون زمان بود که یه الگوی جدید برای تصمیم گیری هام تعریف کردم:

"اینکه اگر تصمیم جدیدی برای زندگیم گرفتم یا خواستم فعالیت جدیدی رو شروع کنم که نتیجه ی خاصی داره، یک بار تو ذهنم نتیجه رو حذف کنم و ببینم باز هم دلم میخواد وارد اون کار بشم یا نه. برای مثال، اگر تصمیم گرفتم با هدف کنکور درس بخونم، اگر بعد از چند ماه تلاش روز کنکور تصادف کنم و نرسم به جلسه آزمون، حس میکنم تلاشم بی نتیجه بوده و عمرم تلف شده؟ اگر جواب این سوال «آره» بود، واردش نشم! این شد که تصمیم گرفتم بشم یه آدم فرآیند محور. اینکه رو نتیجه هیچ تلاشی حساب قطعی باز نکنم و فقط سعی کنم کاری که به نظرم درست هست رو تو هر زمان انجام بدم و جوری مسیر رو طی کنم که منجر به رشدم بشه. چون نتیجه ی اتفاقات، به عوامل متعددی بستگی داره که کنترل خیلی از اون ها در حوزه اراده من نیست." این کار  هم برای من پر از تجربه های ارزشمند این چنینی بود.

ناامید نیستم. دلسرد هم نشدم. اما نمیتونم انکار کنم با وجود این پذیرش و همه ی این بحث ها، حالم گرفته است. واقعیت تلخ دیگه ای هم که وجود داره اینه که عجالتا همین منبع درآمد محدودی که داشتم رو هم از دست دادم! فعلا نمیدونم باید از دست چه کسی و به چه میزان ناراحت باشم، دوست هم ندارم بهش فکر کنم.

فقط به وقتش باید بشینم و عملکرد خودم رو تو این مدت دقیق ارزیابی کنم، تا نقاط قوت و ضعفم رو بهتر بشناسم و تو تجربه های بعدی پخته تر عمل کنم. شاید اشتباه میکردم که اینقدر نسبت به این فضا و این کار حس تعلق داشتم، شاید هم نه. حتی اینم باید در نظر بگیرم که ممکنه ته ارزیابی هام به این برسم که یه روزی و با یه شرایط خاصی، برگردم و به این همکاری ادامه بدم‌.

به هر حال، در حال حاضر چیزی که واضحه این هست که: "باید زندگی حرفه ای جدیدی رو شروع کنم."

و چیزی که هنوز  باورش دارم: "الخیر فی ما وقع" :)

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مشخصات و ویژگی های گهواره نوزاد وبلاگ بزرگ نقد فیلم و کمیک بوک زورخانه شهدای حسن آباد مشیر نامه نگاری در سرپل ذهاب بیخودکی صاده اخبار اقتصادی بورس و ارز فلزیاب Golden Tech | گلدن تک | 09197977577 عسل طببیعی، غذایی برای همه اعصار قطعات گوشی های همراه